آرزوها
ذبیح الله از جبهه آمده بود و حسابی با بچه ها گرم گرفته بود. صدای در آمد. «حسن لهروی» بود؛ آمد توی منزل، وقتی چشمش به صحنه های عاطفی پدر و فرزندان افتاد، رو کرد به او و گفت: «عامری جان! بهتره از این به بعد تو بمونی و به بچه هات برسی! تو دیگه نباید بری! من جای تو می رم. این بچه ها پدر می خوان! اگه تو شهید بشی، این چهار تا بچه ...! بیا و از رفتن بگذر!»
ذبیح گفت: «خدا نعمت هاش رو بر من تمام کرده. زن خوب، بچه های خوب! نعمت های جورواجور به من داده. یک چیز فراتر از این ها ازش خواسته ام. برای رسیدن به این مقصد! نگران بچه های من نباش، خدا شیرزنی به من داده که به خوبی می تونه از عهده ی همه ی کارهاشون بر بیاد!»
هنوز لبخند بر لب داشت. رو به حسن کرد و گفت: «ناقلا! فکر می کنی من رو زمین گیر کنی و خودت شربت شهادت رو بخوری؟ نه حسن جان! شما بمون، جوونی، آرزوهای جورواجور داری، ما به آرزوهای دنیایی مون رسیده ایم!»
نظر بدهید |
پیامبر صلی الله علیه و آله شخصاً بیشتر مراسم شرعی تولد مولود مبارکش را به جای آورد و این اعمال را انجام دادند:
اذان و اقامه
پیامبر صلی الله علیه و آله مولود بزرگوارش را در آغوش گرفت و در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپ او اقامه راخواند (1) و در خبر آمده است که: «این عمل، نگهدارنده نوزاد از شیطان رجیم است» (2) .
نخستین صدایی که به گوش حسین علیه السلام رسید، صدای جدش حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله بود؛ نخستین کسی است که به سوی خدا روی آورد و مردم را به طرف او خواند و سرود آن صدا: «اللَّه أکبر لا إله إلّا اللَّه...» بود.
پیامبر صلی الله علیه و آله این کلمات را که جوهر ایمان و واقعیت اسلام را در بردارد، در جان فرزند نوزادش کاشت و او را به آنها تغذیه نمود و آنها از عناصر و ارکان وجودیش گردید و در همه مراحل زندگیش، شیفته آنها شد، پس به سوی میدانهای جهاد شتافت و همه چیز را فدا کرد تا این کلمات در زمین، بلندی یابد و نیروهای خیر و صلح، حاکم شود و نشانه های ارتداد جاهلی - که برای خاموشی نور خدا کوشا بود - درهم کوبیده و نابود شود.
نامگذاری
پیامبر صلی الله علیه و آله او را «حسین» نامید همان گونه که برادرش را «حسن» نام نهاد (3) و مورخان می گویند که عرب در جاهلیتش این دو نام را نمی شناختند تا فرزندان خودرا به آنها بنامند بلکه پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را به وحیی از آسمان به این نامها نامگذاری فرمود (4) .
و این نام شریف، اسم عَلَمی شد برای آن ذات عظیمی که آگاهی و ایمان را در زمین منفجر ساخت و یاد آن، همه زبانهای جهان را دربرگرفت و مردم شیفته آن شدند تا آنجا که نزد آنان شعار مقدسی برای همه نمونه های والا شد و شعاری برای هر فداکاری که بر اساس حق و عدل باشد.
اقوالی دور از واقع
بعضی از منابع تاریخ و اخبار، به صورتهایی گوناگون، مطالبی را در مورد نامگذاری حضرت حسین علیه السلام آورده اند که خالی از تکلّف و ادّعا نمی باشند و آنها عبارتند از:
1 - آنچه هانی بن هانی از علی علیه السلام روایت کرده که گفت: هنگامی که حسن به دنیا آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و فرمود: پسرم را چه نام نهاده اید؟ گفتم: اورا «حرب» نامیده ام. فرمود: بلکه او «حسن» است. و هنگامی که حسین متولد شد، فرمود: پسرم را چه نامیده اید؟ گفتم: او را «حرب» نامیده ام. فرمود: بلکه او «حسین» است و هنگامی که سومی به دنیا آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و فرمود: پسرم را چه نامیده اید؟ گفتم: «حرب». فرمود: بلکه او «محسن» است (5) .
به نظر ما این روایت صحت ندارد؛ زیرا:
الف - سیرت اهل بیت علیهم السلام بر التزام دقیق به اسلام و عدم دور شدن از هیچیک از احکام آن استوار است و اسلام از نامیدن فرزندان به نامهای جاهلی که نشانه عقب ماندگی و انحطاط فکری می باشد، کراهت دارد. افزون بر این، این نام (حرب) اسم علمی است برای جدّ خاندان اموی که نماینده نیروهای کینه توز و ستمکار بر ضد اسلام می باشد، پس امام چگونه فرزندانش را به آن می نامیده است؟!
ب - اعراض پیامبر صلی الله علیه و آله از نامگذاری سبط اولش به آن نام، موجب می شد که امام را از نامگذاری بقیه پسرانش به آن، باز دارد.
ج - «محسن» به اتفاق مورخان در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا نیامد، بلکه اندکی پس از وفات آن حضرت متولد شد و این امر مؤکد می سازد که روایت مذکور، ادعایی بیش نیست و صحت ندارد.
2 - «احمد بن حنبل» به سندش از امام علی علیه السلام روایت کرده گفت: هنگامی که حسن برایم متولد شد، وی را به نام عمویم «حمزه» نامیدم و وقتی که حسین به دنیا آمد، اورا به نام برادرم «جعفر» نام گذاشتم. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا فراخواند و فرمود: «خداوند مرا دستور داده تا نام این دو را تغییر دهم، پس آن دو را حسن و حسین نامگذاری کن» (6) .
این روایت نیز در ضعف، همچون روایت قبلی است؛ زیرا نامگذاری سبطین به این دو نام، بر حسب مشهور، اندکی پس از تولدشان صورت گرفت و هیچ کس به آنچه احمد روایت کرده، نظر نداده است.
3 - طبرانی به سندش از امام علی علیه السلام روایت کرده که فرموده است: «هنگامی که حسین به دنیا آمد، وی را به نام برادرم جعفر نامیدم، پس رسول خدا مرا فراخواند و به من دستور داد تا اورا حسین نام گذارم» (7) .
این روایت در ضعف، با دو روایت قبلی هماننداست؛ زیرا حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در نامگذاری سبط و ریحانه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر آن حضرت پیشی نجست و آن حضرت بود که - بر حسب آنچه مشهور بر آن است - وی را به این نام، نامید و روایات اهل بیت علیهم السلام بر آن اجماع دارند.
عقیقه
پس از گذشت هفت روز از تولد سبط پیامبر صلی الله علیه و آله آن حضرت دستور داد تا گوسفندی را برایش عقیقه کنند و گوشتش را برای فقرا تقسیم نمایند. و نیز دستور داد تا یک ران از آن گوسفند به قابله داده شود (8) و این امر از جمله مواردی می باشد که اسلام در زمینه های نیکوکاری و احسان، تشریع نموده است.
تراشیدن موی سر امام حسین
پیامبر صلی الله علیه و آله همچنین دستور داد تا موی سر فرزند نوزادش را بتراشند و هموزن آن را به فقرا نقره صدقه دهند (9) وزن آن، یک و نیم درهم شد (10) بر حسب آنچه در حدیث آمده است و سر آن حضرت را با عطری مرکب از زعفران و مواد دیگر، بمالند و نهی فرمود از آنچه در جاهلیت عمل می شد که سر نوزاد را با خون می مالیدند (11) .
ختنه
پیامبر صلی الله علیه و آله به اهل بیت خود فرمود تا نوزادش را در روز هفتم تولدش، ختنه کنند. پیامبر صلی الله علیه و آله ختنه طفل را در این سن نورس، تشویق نمود؛ زیرا برای آن، پاکتر و طاهرتر است (12) .
پاورقی:
(1) کشف الغمة 3:2. تحفة الازهار و زلال الانهار.
(2) علی علیه السلام روایت کرده که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «برای هرکس نوزادی به دنیا آید، در گوش راستش اذان بگوید و در گوش چپش اقامه بخواند؛ زیرا آن برایش عصمتی است از شیطان رجیم». و مرا در مورد حسن و حسین به این کار امر فرمود و اینکه با اذان و اقامه، فاتحة الکتاب، آیة الکرسی، آخر سوره حشر، سوره اخلاص و معوذتین را بخواند. این مطلب در دعائم الاسلام 148:1 آمده است.
(3) الریاض النضرة.
(4) اسد الغابة 9:2. و در تاریخ خلفا، ص188 عمران بن سلیمان روایت کرده گفت: حسن و حسین دو نام از نامهای اهل بهشت می باشند که عرب آنها را در جاهلیت نشنیده بودند.
(5) نهایة الارب 213:18. الاستیعاب 384:1. تهذیب التهذیب 296:2. احمد بن حنبل، مسند 158:1.
(6) احمد بن حنبل، مسند 257:1.
(7) طبرانی، المعجم الکبیر 10:3.
(8) مسند امام زید، ص 468. تحفة الازهار و زلال الانهار. و در کتاب الذریة الطاهرة، ص122 از عایشه روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای حسن و حسین، هر کدام دو گوسفند عقیقه کرد و در روز هفتم، برای آنها عقیقه نمود و فرمود: به نام وی ذبح نمایید و بگویید: «بسم اللَّه اللهم لک و الیک هذه عقیقة فلان» و این روایت را حاکم در مستدرک 237:4 آورده و گفته راوی آن سوار است و او ضعیف می باشد و مشهور میان فقها استحباب ذبح یک گوسفند در عقیقه است.
(9) الریاض النضرة. ترمذی، صحیح، نور الابصار، ص253.
(10) دعائم الاسلام 187:2.
(11) بحار 239:43.
(12) جواهر الاحکام، 260:31. و در آن آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «پسرانتان را در روز هفتم پاک گردانید (ختنه کنید) که آن پاکتر و طاهرتر است و برای سرعت روییدن گوشت، مناسب تر میباشد و اینکه زمین چهل روز از بول شخص ختنه نشده، نجس می گردد...».
دنبال مردی مثل مصطفی می گشتم !
وقتی او آمد ، انگار سلمان آمد . او می توانست دست مرا بگیرد و از این ظلمات ، از روزمرگی بکشد بیرون .
قانع نمی شدم که مثل میلیونها مردم ازدواج کنم ، زندگی کنم و...
دنبال مردی مثل مصطفی می گشتم ، یک روح بزرگ ، آزاد از دنیا و متعلقاتش .
تخت را مرتب می کرد و شیر می آورد
(خاطره ای از شهید چمران)
مصطفی خیلی آرام گفت : من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم ؛
اما قول می دهم تا زنده ام وقتی بیدار شد ، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی دم تخت بیاورم و تا وقتی که شهید شد ، این طور بود .
حتی وقت هایی که در خانه نبودیم و در اهواز و در جبهه بودی ، اصرار می کرد خودش تخت را مرتب کند.
می رفت شیر می آورد . خودش قهوه نمی خورد ؛ ولی می دانست ما لبنانی ها عادت داریم ؛ به همین دلیل درست می کرد .
می گفتم : خب برای چی مصطفی ؟ می گفت : من به مادرتان قول داده ام تا زنده هستم ، این کار را برای شما انجام بدهم
خرین نوشته دکتر چمران
لحظاتی قبل از شهادت
رقص مرگ !
متن زیر ، آخرین نوشتة دکتر چمران می باشد که چند دقیقه قبل از شهادت آن را نگاشته است .
در راه تو
(خاطره ای از شهید چمران)
مادرم از دست مصطفی خیلی عصبانی بود .
یک روز عصر که مصطفی آمده بود تا مرا به خانه ببرد ، مامان گفت: کجا ؟
گفتم : خانة شوهرم . به همین سادگی . فریاد زد سر مصطفی و گفت : تو دخترم را جادو کرده ای ! همین الان طلاقش بده .
انتظار چنین حالتی را از مادرم نداشتیم . اصلاً آرام نمی شد .
آن شب با مصطفی نرفتم . تا آن که چند شب بعد حال مامان خیلی بد شد .
خاطره ای از سردار شهید حاج خداکرم
یکی از همکارانمان که درجة بالای نظامی هم نداشت ، سخت مریض شده بود .
به سردار گفتم : فلانی وضعیت مناسبی ندارد و آنگونه که از قرائن پیداست ، احتمالاً ماندنی نیست .
سردار، در خود فرو رفت و گفت : مدتی است که می خواهم برای خانواده های نیرو فکری بکنم ؛ ولی مشکلات ، امانم نمی دهد .
(خاطره ای از سردار شهید حاج خداکرم)
(خاطره ای از سردار شهید حاج خداکرم)
شاید ماه دیگر نباشم
او آماده شده بود تا...
کم تر از سه دقیقه