خوابی که تعبیر شد
در سن 18 سالگی ازدواج کردم و به عنوان نگهبان در اداره کشاورزی زرند مشغول کار شدم. پسر بزرگم هم بعد از اتمام خدمت سربازی آمد کنار من و انباردار جهاد شد.
اگرچه من مستقیماً در جنگ شرکت نکردم، اما کارهای پشتیبانی و تدارکاتی زیادی انجام دادم. در جزیره مجنون خط نگه دار بودم. گاهی در کار آشپزی شرکت می کردم و بعضی اوقات مجروحان را به عقب می بردم.
یک شب در سوسنگرد بعد از نماز شب خواب دیدم پسرم ناراحت است. صبح که بیدار شدم، از فرمانده درخواست مرخصی کردم و رفتم اهواز. در سه راه خرمشهر، یکی از دوستان پسرم را دیدم و بعد از تعریف خوابم جویای احوال پسرم شدم.
گفت: ‹‹حالش خوب است؛ بعثی ها شیمیایی زده اند و او در حال جابه جایی مجروحان است. خواب شما حقیقت داشت، سید محمود خیلی ناراحت است، چون تعداد زیادی از رزمندگان شیمیایی شده اند››.
تصمیم گرفتم به سید محمود و دوستان دیگر در این مصیبت کمک کنم. همراه آن رزمنده به منطقه رفتم و در کار حمل مجروحان شرکت کردم. از اینکه پسران دلیری داشتم که دوشادوش پدرشان در دفاع از میهن تلاش می کنند، خیلی خوشحال بودم و خدا را شکر می کردم که چنین نعمت های ارزشمندی به من ارزانی کرده است.
نظر |
عملیات محمد رسول الله
آزمونی بزرگ برای کسب تجربه
منطقه جنگی جنوب از سوی ایران و عراق در اولویت نخست قرار داشت . عملیات های بزرگ و گسترده ای چون طریق القدس ، فتح المبین ، و بیت المقدس در قالب ده طرح کربلا در حال طراحی و اجرا بود ، اما در جبهه شمای ( غرب ) بنابر اولویت سوم آن و پراکندگی مواضع دو طرف ، نبرد به شدت و انسجام جبهه جنوبی و جبهه میانی پیگیری و اجرا نمی شد . با این حال جبهه غرب هیچ گاه از وجود رزمندگان جان برکف و فرماندهان کارآمد سپاه و ارتش ایران خالی نماند ، چنانچه بهترین فرماندهان نبردهای جنوب از میان افراد کار آزموده در جبهه شمالی بودند که از جمله می توان از جاوید الاثر احمد متوسلیان ، و شهیدان محمد ابراهیم همت و دکتر مصطفی چمران نام برد .
عملیات محمد رسول الله که با رمز و ذکر لا اله الا الله ، محمد رسول الله در روز 12 در ماه سال 60 به مدت دو روز در منطقه بیاره و طویله عراق در غرب شهر نوسود ایران صورت پذیرفت ، یکی از آزمون های سخت و بزرگ چنین فرماندهانی بود . این عملیات به منظور پس زدن قوای عراق و ضد انقلاب از غرب پاوه و جنوب مریوان به پشت مرزهای بین المللی طرح ریزی شده بود .
وجود نیروهای گروهک های کوموله و دموکرات خود مایه آسودگی خیال و قوت قلب صدام در جبهه شمال گشته بود ، اما با ضعف و اضمحلال این گروه ها ارتش عراق مجددا دست به تجاوزات و حملات اشغالگرانه خود زد و حاشیه مرزی نوسود تا مریوان را در زمستان به تصرف در آورد ، اما در تیرماه 1360 رزمندگان اسلام با انجام عملیات روح الله منطقه شرق نوسود را از دست دشمن خارج و آزاد کردند .
عملیات محمد رسول الله نیز با همین هدف و با همکاری نیروهای سپاه و ارتش ، در دو محور مریوان و پاوه به اجرا در آمد و رزمندگان شرکت کننده در این عملیات توانستند به بیشترین اهداف تعیین شده از جمله آزاد سازی شهرهای مرزی نوسود ، هانی گرمله ، بیاره و طویله عراق دست یابند . ولی عواملی چون فقدان راه های ارتباطی و نیز حضور نیروهای دشمن در ارتفاعات مشرف به این مناطق ، پشتیبانی از رزمندگان خط شکن را با مشکل مواجه ساخت و یگان های عمل کننده نتوانستند پیروزی و فتح خود را بر مناطق آزاد شده تثبیت کنند ، بنابراین به مواضع خودی بازگشتند .
در روند این عملیات دو مقر فرماندهی از تیپ 116 و شماری از پایگاه های دشمن در اطراف طویله و بیاره عراق را منهدم و مقداری سلاح سبک و تجهیزات انفرادی به غنیمت رزمندگان اسلام در آمد .ضمن آنکه بیش از 800 تن از نیروهای دشمن کسته و زخمی شده یا به اسارت نیروهای خودی در آمدند .
خلاصه گزارش عملیات :
نام عملیات : محمد رسول الله
زمان عملیات : 12/10/1360
مدت عملیات : 2 روز
مکان عملیات : منطقه عمومی شهرهای بیاره و طویله عراق در غرب شهر نوسود ایران
رمز عملیات : لااله الا الله محمد رسول الله
تلفات دشمن : 800 نفر کشته ، زخمی و اسیر
ارگان های عمل کننده : سپاه و ارتش
اهداف عملیات : پس زدن قوای عراق و ضد انقلاب از شهر پاوه و جنوب مریوان به پشت مرز بین المللی
تعلق خاطر
گفت: «اگر قرار باشد این انقلاب به من نیاز داشته باشد و من به شما، من می روم نیاز انقلاب و کشورم را ادا کنم، بعد احساس خودم را؛ ولی به شما یک تعلق خاطر دارم.»
گفت: «من مانع درس خواندن و کار کردن و فعالیت هایتان نمی شوم، به شرطی که شما هم مانع نباشید.»
حرفش که تمام شد گفتم: «اول بگذارید من تأییدتان بکنم، بعد شما شرط بگذارید.»
تا گوش هاش قرمز شد.
چشم هاش هم پر از اشک بود.
بهتر از تو
می گفت: «فرشته! هیچ کس برای من بهتر از تو نیست در این دنیا. می خواهم این عشق را برسانم به عشق خدا.»
وقتی هم به ترکش هایی که نزدیک قلبش بود غبطه می خوردم؛ می گفت: «خانم، شما که توی قلب مایید!»
هر کس بر می گشت از رشادتش تو عملیات می گفت:
- من دویدم ... من نارنجک انداختم ... من تک تیرانداز بودم ... من آر.پی.چی زدم تو سنگرشون ... من ...»
غواص ها زیر بغلش را گرفته بودند و می آوردنش گفتند:
«حاجی تو قایق تنها بود»
رفتم جلو و روی آو را بوسیدم و پرسیدم:
«حاج ستار! دشمن نفهمید شما تو قایق هستین؟»
با آن حالش گفت:
«چرا! یکی دو نفر شونم اومدن تو قایق اما بچه ها زدنشون!»
و رفت.
صحبت غواص ها را توی ذهنم مرور کردم و با تعجب گفتم:
«بچه ها!؟»
شنای ناتمام
عیسی، نوجوانی متدین و متعهد بود. همیشه قرآن کوچکی در جیب بغلش بود. هر جا فرصتی به دست می آورد، مشغول خواندن قرآن می شد و به دیگران نیز قرآن خواندن را آموزش می داد.
یک روز در هوای گرم و خفقان آور آبادان نشسته بودیم که بچه ها پیشنهاد آب تنی دادند. با بچه ها رفتیم کنار رودخانه. بعضی ها به قصد آب تنی وارد آب شدند و بعضی مثل من به نشستن کنار رودخانه و تماشای نشاط و شادی بچه ها اکتفا کردند. عیسی قرآن کوچکش را به من داد و گفت:
مراقبش باش تا من برگردم!
قرآن را گرفتم و به تماشای آب تنی کردن بچه ها پرداختم. دقایقی نگذشته بود که صدای سوت خمپاره بچه ها را وحشت زده از آب بیرون کشید، اما عیسی هرگز از آب بیرون نیامد و همان جا شهید شد.
قرآن کوچک عیسی تنها چیزی است که از زمان جنگ برایم به یادگار مانده و من تمام این سال ها سعی کرده ام امانت دار خوبی باشم، خواندن این قرآن کوچک جیبی چنان آرامشی به من می دهد که قابل وصف نیست.
آن ها گفته بودند باید سردار را از میان برداشت . همة ما نگران حال سردار بودیم ؛ اما او اصرار داشت که شخصاً ناظر کارها باشد . یک روز برای بازدید نوار مرزی آمده بود .
دو سال فرمانده ناحیه انتظامی قم بود . یک روز زنی آمد توی ستاد . گریان و نالان ؛ درمانده بود ، بی شوهر ، با چند بچه قد و نیم قد . خودش نان آورخانه بود . توی محله های کوچک قم مستأجر بود . خودش را رساند به سردار . قیافه غمگین آدم کافی بود تا سردار را زیر و رو کند . آن زن گریه هم می کرد . خون افتاده بود توی چشم های حاج خداکرم .
موضوع را پرسید . بیچاره گفت : همسایه ای دارم که منو زده . پرسید: مرد بود ؟