قبل از شروع مراسم عقد، علی آقا رو به من کرد و گفت: «شنیده ام که عروس در مراسم عقد هر چه از خداوند بزرگ بخواهد اجابتش حتمی است». نگاهش کردم و گفتم: چه آرزویی داری؟ در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود .
گفت: «اگر علاقه ای به من دارید و اگر به خوشبختی من می اندیشید، لطف کنید و از خدا برایم سرانجام با شهادت را بخواهید.» از این جمله ی علی تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس، در استثنایی ترین روز زندگی، بی نهایت سخت بود، سعی کردم طفره بروم اما علی قسم داد. در این روز این دعا را در حقش کرده باشم، به ناچار قبول کردم ...
اجابت شد
هنگام خطبه عقد از خداوند بزرگ، هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به صورت علی دوختم، آثار خوشحالی در چهره اش آشکار بود. از نگاهم فهمیده بود که خواسته اش را به جای آوردم. مراسم ازدواج ما در محضر شهید محراب آیت الله مدنی و تعدادی از برادن پاسدار برگزار شد و نمی دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم، داماد مجلس و آیت الله مدنی، همگی به فیض شهادت نائل آمدند!