(شهید رضا قندالی )
اونقدر شوخ طبع بود که هر وقت می آمد همه منتظر بودن حرکتی انجام بدهد تا همه بخندند . همه ی بچه ها آمدند وخودشان را معرفی کردند نوبت به آقا رضا رسید چشم ها به او دوخته بود می دانستند مه کار تازه ای در راهه تا میکروفون را بهش دادند گفت ((ما نمی دانیم بمانیمیا بریم ؟ )) همه شروع کردند به خندیدن آقا رضا گفت اگه من شهید بشم نمی دونم اینها سر قبرم که می یان باید بخندن یا گریه کنن ؟ وجدانا سر قبرم بخندین اما فاتحه یادتون نره
(نقل از مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت )