امام حسن عسکرى علیه السلام حکایت فرمود:
روزى دو نفر زن همسایه ، که یکى از آن دو نفر از دوستان وشیعیان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و دیگرى از مخالفین و از دشمنان ایشان بود، بر سر مسئله اى از مسائل دین با یکدیگر اختلاف ونزاع پیدا کردند؛ و چون به توافق نرسیدند، جهت رفع اختلاف وروشن شدن حقیقت نزد فاطمه زهراء سلام اللّه علیها شرف حضور یافتند.
حضرت زهراء سلام اللّه علیها پس از توجّه به سخنان دو طرف و شنیدن استدلال هر دو نفر، حقّ را با زن شیعه دانست و استدلال و محاجّه او را تشریح نمود،
و او چون بر رقیب مخالف خود تسلّط یافت ، شادمان و خوشحال گردید.
و امّا زن مخالف چون دلیلى بر حقّانیت خود نداشت تسلیم شد و ساکت ماند.
پس از آن ، حضرت زهراء سلام اللّه علیها خطاب به زن شیعه کرد و فرمود: همانا ملائکه به جهت پیروزى و شادمانى تو، شادمان گردیدند و شیطان بسیار غمگین و محزون گشت .
امام حسن عسکرى علیه السلام در ادامه فرمایش خود افزود: در این هنگام ، خداوند متعال به ملائکه خطاب نمود و فرمود:
اى ملائکه ! اکنون چون فاطمه زهراء، گشایشى براى این زن باایمان به وجود آورد و او را شادمان و مسرور نمود؛ پس درجات او را در بهشت چندین برابر افزایش دهید.
و به برکت این روز، هرکس که براى بنده ضعیفى از بندگان من گشایشى ایجاد کند، ترفیع درجات عالیه ، در بهشت برایش ثبت و محسوب کنید.(15)
قرائت قرآن و گردش سنگ آسیاب
حضرت جواد الا ئمّه ، امام محمّد تقى صلوات اللّه علیه حکایت فرماید:
روزى پیامبر اسلام صلّلى اللّه علیه و آله توسّط سلمان فارسى رضوان اللّه تعالى علیه پیامى براى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها فرستاد.
سلمان گوید: همین که جلوى درب منزل آن مخدّره رسیدم ، ایستادم و سلام کردم ؛ سپس متوجّه شدم که حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها مشغول قرائت قرآن است و آهسته آیات قرآن را بر لب زمزمه مى نماید.
و دیدم که سنگ آسیاب بدون آن که دست حضرت روى آن باشد، در حال چرخش و دور زدن است و کسى را نزد حضرتش نیافتم .
برگشتم نزد رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله و عرضه داشتم : یا رسول اللّه ! جریان مهمّ و عظیمى را مشاهده کردم !!
حضرت فرمود: آنچه را دیدى بیان کن ؟
گفتم : همین که جلوى درب منزل دخترت ، فاطمه سلام اللّه علیها رسیدم و سلام کردم ، متوجّه شدم که وى آهسته قرآن مى خواند و سنگ آسیاب مى چرخید و کسى را هم نزد او نیافتم .
پس حضرت رسول صلّلى اللّه علیه و آله تبسّمى نمود و اظهار داشت : اى سلمان ! خداوند قلب دخترم ، فاطمه را سرشار از ایمان نموده است ، او تمام وجودش ایمان و یقین مى باشد و غرق در طاعت و عبادت پروردگار گشته بود.
لذا خداوند متعال فرشته اى را به نام روفائیل رحمت فرستاده است تا وى را کمک نماید.
و همان فرشته بوده است که سنگ آسیاب را براى دخترم فاطمه ، مى چرخانیده است .
و سپس افزود: بدان که خداوند مهربان تمام امور دنیا و آخرت فاطمه را کفایت خواهد نمود.(16)
سه همسر میهمان و خرماى بى هسته
عبداللّه فرزند سلمان فارسى از قول پدرش حکایت نماید:
پس از گذشت ده روز از رحلت رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله ، از منزل خارج شدم و در مسیر راه ، امیرالمؤ منین علىّ بن اءبى طالب علیه السلام مرا دید وفرمود:
اى سلمان ! تو بر ما جفا و بى انصافى کردى .
عرض کردم : یا امیرالمؤ منین ! کسى مثل من ، بر شما جفا نخواهد کرد، ناراحتى و اندوه من براى رحلت رسول اللّه صلّلى اللّه علیه و آله مانع شد که بتوانم به ملاقات و زیارت شما موفّق شوم .
امام علیه السلام فرمود: اى سلمان ! همین امروز بیا به منزل حضرت فاطمه سلام اللّه علیها؛ چون او علاقه دارد تو را ببیند و مى خواهد که تحفه و هدیّه اى را از بهشت تقدیم تو نماید.
گفتم : آیا بعد از وفات رسول اللّه صلّلى اللّه علیه و آله ، فاطمه زهراء سلام اللّه علیها براى من تحفه بهشتى در نظر گرفته است ؟!
حضرت فرمود: بلى ، دیروز فراهم شده است .
پس من با سرعت روانه منزل آن بانوى جهان بشریّت گشتم ، هنگامى که وارد منزل ایشان شدم حضرت را مشاهده کردم که در گوشه اى نشسته و چادر کوتاهى بر سر خود افکنده است .
وقتى نگاه حضرت بر من افتاد، اظهار داشت : اى سلمان ! پس از وفات پدرم بر من جفا نمودى !
گفتم : اى حبیبه خدا! فردى چون من چگونه مى تواند بر شخصیّتى مثل شما جفا کند؟!
حضرت زهراء سلام اللّه علیها پس از آن فرمود: آرام باش ، بنشین و در آنچه برایت مى گویم دقّت کن و بیندیش .
روز گذشته در حالى که درب منزل بسته بود، من در همین جا نشسته بودم و در غم و اندوه فرو رفته بودم .
ناگهان متوجّه شدم که درب منزل باز شد و سه حوریّه بهشتى که تاکنون فردى به زیبائى شکل آن ها ندیده بودم با اندامى نمونه و بوى عطر دل انگیز عجیبى ، با لباس هاى عالى وارد شدند و من با ورود آن ها از جاى خود برخاستم ؛ و پس از خوش آمد گوئى به آنان ، اظهار داشتم : آیا شما از اهالى شهر مکّه یا مدینه هستید؟
گفتند: ما اهل مکّه و مدینه و بلکه از اهل زمین نیستیم ، ما حورالعین مى باشیم و از دارالسّلام بهشت به عنوان دیدار با تو به اینجا آمده ایم .
پس من به یکى از ایشان که فکر مى کردم از آن دو نفر دیگر بزرگ تر است گفتم : نام تو چیست ؟
در جواب پاسخ داد: من مقدوده هستم ؛ و چون علّت نامش را پرسیدم ، گفت : خداوند مرا براى مقداد، اءسود کندى آفریده است .
سپس به دوّمى گفتم : نام تو چیست ؟
گفت : ذرّه ؛ وقتى علّت آن را سؤ ال کردم ، جواب داد: من براى ابوذر غفارى آفریده شده ام .
و هنگامى که نام نفر سوّم را جویا شدم ، گفت : سلمى هستم ، و چون از علّت آن پرسیدم ، اظهار داشت : من از براى سلمان فارسى مهیّا گشته ام .
و پس از آن مقدارى خرماى رطب که بسیار خوش رنگ و لذیذ و خوش بو بود به من هدیه دادند.
سپس حضرت زهراء سلام اللّه علیها فرمود: اى سلمان ! این خرما را بگیر و روزه خود را با آن افطار نما، و هسته آن را برایم بیاور.
سلمان گفت : من رطب را از آن حضرت گرفتم و از خدمت ایشان خارج شدم و چون به هرکس مرور کردم ، اظهار داشت : آیا با خود مِشک عطر همراه دارى ؟ و من مى گفتم : بلى .
و چون رطب را در دهان نهادم و روزه خود را با آن افطار نمودم هسته اى در آن نیافتم ، فرداى آن روز بر حضرت زهراء سلام اللّه علیها وارد شدم و عرض کردم : رطب بدون هسته بود!
فرمود: آرى ، درخت آن را خداوند در دارالسّلام بهشت ، کشت نموده است با کلام و دعائى که پدرم رسول خدا آن را به من آموخته است تا هر صبح و شام بخوانم .
اظهار داشتم : اى سرورم ! آیا آن را به من تعلیم مى نمائى ؟
حضرت فرمود: هرگاه خواستى تب و ناراحتى تو برطرف گردد، این دعا را بخوان :
نُّورَ مِنَ النُّورِ، اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ، وَ اءنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ، فى کِتابٍ مَسْطُورٍ، فى رِقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ، عَلى نَبىٍّ مَحْبُورٍ، اَلْحَمْدُلِلّهِ الّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْکُورٌ، وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ، وَ عَلىَ السَّراءِ وَ الضَّراءِ مَشْکُورٌ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى سَیِّدن ا مُحَمّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ.))
سلمان فارسى گوید: من این دعا را به بیش از هزار نفر از اءهالى مدینه و مکّه که مبتلى به تب شدید بودند تعلیم نمودم (17) و به برکت این دعا و لطف خداوند، جملگى شفا یافتند.(18)
نظر بدهید |